گمشده ۴ --- محمد۲۲۱
[ ]
گمشده ۴ --- محمد۲۲۱
نظرات
با سلام.
قسمت چهارم خدمت دوستان مشتاق:)
ولی  هر کی میخونه و خوشش میاد کامنت  بذاره که ما خیالمون راحت باشه شما خوشتون اومده:)
اینم ادامه داستان...
جان پرسید :‌((‌این چی میتونه باشه ؟‌))
شرلوک دستی به صورتش کرد (( خوب الان میفهمیم !‌ بیا جان کارمون اینجا تموم شده باید بریم چند نفرو بازداشت کنیم !‌))
جان در حالی که دنبال شرلوک می دوید گفت ((‌کی ؟‌))
شرلوک به اتاق پایین رفت که خانوم هاپرز پشت میز نشسته بود و با شوهرش حرف میزد 
(( میدونم ! اقای هولمز از برادرشون کمک ساخته نگران نباش برش می گردونیم ))
خانوم هاپرز سرش را گرفت و نگاهی به شرلوک انداخت (( پیشرفتی حاصل شد آقای هولمز ؟‌))
شرلوک لبخند مغرورانه ای زد و گفت ((‌البته ، شانون هاپرز از خونه فرار نکرده بلکه دزدینش ))
انگار اقای هاپرز هم از پشت خط شنیده بود ، خانوم هاپرز جلوی دهانش را گرفت (( دخترم رو دزدیدن ؟‌ خدای من !! ))
و گوش را روی آیفون زد تا همسرش هم نتایج را بشنود و ادامه داد (( اما اگر کسی داخل خانه میشد ... ))
شرلوک وسط حرف اقای هاپرز پرید که با توجه به مقام سیاسی او جان تصمیم گرفت فکر نکندکه سرانجام آن ماجرا چه میشد 
(( خدمتکار شخصی اتاق دخترتون ترتیب این موضوع رو داده که ادم ربایی شبیه فرار باشه ، ادم ربا و دختر شما درگیر شدن اما خدمتکار سر رسیده و با مایه کلروفرم بیهوشش کردن . بعد وسایل رو جوری چیدن که به نظر بیاد فرار کرده ))
جان میخواست بپرسد شرلوک از کجا متوجه شده که شرلوک بی آن که او بخواهد پاسخ داد (( زیر جشمای خدمتکارتون گود افتاده که نشون میده خواب راحتی نداشته ضمن این که اگر راحت نخوابیده پس احتمالا باید صدای درگیری رو شنیده باشه مگر این که خودش در درگیری شرکت داشته باشه . دختر شما به خاطر این که تیراندازی و دفاع شخصی کار می کرده ناخون هاشو بلند نمی کرده با این حال از نظر جسمی قوی بوده . شخصی که وارد میشه باهاش درگیر می شه اون با چوب کریکت بهش حمله می کنه و با جند ضربه متجاوز اولو تا حدی گیج می کنه ، بعد خدمتکار که از اول درجریان بوده و کمک کرده بوده متجاوز اول بدون دیدن نگهبان ها وارد خونه بشه سر می رسه  در این قسمت دختر فکر میکنه که خدمتکار برای کمک بهش اومده به همین خاطر کمی عقب می ره تا خدمتکار هم کمکش کنه علارقم میل باطنیم باید بگم اولین اشتباهش بوده . خدمتکار از فرصت استفاده می کنه و کلروفرمی که پشت سرش قایم کرده بود را جلوی بینی قربانی میگیره . متجاوز اول تقریبا گیج بوده و تا به خودش بیاد و بتونه تقلای دخترو مهار کنه دخترنون به صورت غریزی سعی می کنه خدمتکارو چنگ بزنه اما چون غافلگیر شده و همون طور که گفتم ناخونش بلند نبوده هیچ اثری ایجاد نمیکنه ))
رو به جان کرد (( جان بیا اینجا ))
جان میدانست باید نقش موش آزمایشگاهی را بازی کند . شرلوک ادامه داد (( قد دختر شما بلند تر از خدمتکار بوده اینو میشد از روی عکس و نسبت قدش به اسب فهمید پس ... جان بیا از پشت سعی کن دهن منو بگیری ... البته در این حد اختلاف قد نداشتن اما میشه صحنه رو این طور باز سازی کرد . جان واتسون فکر کن می خوای منو بدزدی تا این که نازم کنی !  ))
جان از پشت تقریبا روی شرلوک پرید و سعی کرد دهانش را بگیرد شرلوک ادامه میده (( قربانی سعی میکنه به سر مهاجم ضرربه بزنه چون در این حالت ضربه به شکم طرف رو دور نمی کنه پس با آرنجش به عقب ضربه می زنه ... که ضربه به گونه ی مهاجم بررخورد می کنه اما انقدر محکم نیست که جراحت ایجاد کنه . امروز خدمتکار شما از کرم پودر زیادی استفاده کرده بود که مشخصا قبلا ازش استفاده نمی کرده چون ناشیانه کرم پودرو زده ))
جان دستش را روی گونه اش گذاشت و از شرلوک جدا شد . حداقل آن که شرلوک مثل شانون با وحشت او را نزده بود . شرلوک گفت (( من اگر جای شما بودم نگهبان ها رو خبر می کردم و خدمتکار رو دستگیر می کردم ، برای ادامه ی تحقیقاتم این سه تا دفترچه رو احتیاج دارم و .... اگر کاری با من ندارید به بقیه ی تحقیقاتم بپردازم ))
خانوم هاپرز گفت (( اگر این طوری که میگید باشه پس ما شانون رو پیدا کردیم حتما خدمتکار ... ))
این بار جان جواب سوال را می دانست و قبل از این که شرلوک که در آستانه ی در بود چیزی بگوید گفت ((‌ خانوم هاپرز خدمتکار شما هیچ چیز راجع به اطلاعاتی که دخترتون داشته نمیدونسته صرفا با همراهش پول گرفتن که دخترتونو به کسی تحویل بدن . کسی که اون راز ها براش مهمه . ))
و دنبال شرلوک به راه افتاد . شرلوک با قدم های بلند به سمت بیرون عمارت رفت . جان پرسید ((‌کجا داریم میریم ))
شرلوک دفترچه ها را در هوا تکان داد (( پیش مایکرافت ! اطلاعاتی که دختره داره نشون میده الان کجاست و ما نمیدونیم که اون جی میدونسته !‌))
و دستش را در هوا تکان داد (( تاکسی ! ))
جان به نفس نفس افتاده بود (( فکر میکنی مایکرافت بهمون بگه ؟‌))
شرلوک به جان نیشخند مرموزی زد :‌(( قطعا نه به همین خاطر هم الان میریم توی دفترش ، تا ساعت ۷ جلسه داره سر و کلش پیدا نمیشه !‌))
و سوار تاکسی شد ، جان متکفرانه گفت (( فکر نکنم همچین اطلاعاتی رو روی میز کارش بزاره شرلوک !‌))
شرلوک دفترچه را باز کرد و خط کج و کوله و هول دختر را نشان داد (( برای همینه که دختر باهوشمون برامون رمز اطلاعاتی که می خوایمو گذاشته ))
وقتی تاکسی مقابل باشگاه مخصوص مایکرافت ایستاد شرلوک تمام هزینه ی تاکسی را به جان واگذار کرد و جان نیز آنقدر شرلوک را میشناخت که بفهمد وقتی آن طور با سر وارد باشگاه می شود و حواسش به هیچ چیز نیست حتما دارد از این پرونده نهایت لذت را میبرد ، قربانیه باهوش اطلاعاتی را در اختیار شرلوک گذاشته بود که کل ام آی سیکس و تجهیزاتش قصد داشتند هیچکس آن را نفهمد و چه چیزی هیجان انگیز تر از این برای شرلوک هولمز وجود داشت !‌؟
شرلوک به مسول ورودی گفت که تا وقتی برادرش بیاید در اتاق منتظر می مامند و چون رفت و آمد شرلوک به آن جا طبیعی بود هیچکس شک نکرد !‌ وقتی شرلوک و جان وارد اتاق شدند جان با نگاهی اجمالی گفت (( قطعا لبتابشو با خودش برده !‌))
(( ما دنبال اطلاعات لبتابش نیستیم دنبال اطلاعات ام ای سیکس هستیم !‌ ))
و کامپیوتر خاک گرفته ی اتاق را روشن کرد و روی صندلی نشست جان کنار صندلی او ایستاد . پرونده حالا برای او هم جذاب شده بود فکر این که به بانک اطلاعاتی و جاسوسی بریتانیا زده بودند وحشتناک اما هیجان انگیز بود .صفحه ی کامپیوتر آبی شد و پیغامی روی صفحه امد مبنی بر آن که پرونده ی مورد نظر را می خواست شرلوک کلمه را تایپ کرد و فایل مورد نظر باز شد . سرور کامپیوتر مایکرافت را شناخته بود به همین خاطر هیچ اطلاعاتی را سانسور نمی کرد . ۲۵ فایل مربوط به همان کلمه ظاهر شد و شرلوک نیم نگاهی به جان انداخت و اولین فایل را باز کرد :‌((‌ببینیم چه اطلاعات مهمی داشتی !‌))
وقتی فایل ۲۵ ام تمام شد . جان ناخودآگاه گفت ((‌اونا میکشنش !‌))
اخم های شرلوک در هم رفت (( حیفه !‌))
(( چی ؟‌))
(( دختر باهوشیه !‌ مرگش ناراحتم میکنه !‌))
جان ابرویش را بالا انداخت و همان موقع مایکرافت سراسیمه وارد شد (( شما دو تا این جا چیکار می کنید !‌))
ادامه دارد...
پی نوشت: برای اینکه مشخص باشه چه روزایی میذارم و البته برای حرص دادن شما() از این به بعد یه قسمت رو دو شنبه ها میذارم و یه قسمت رو پنج شنبه ها که یه نظمی هم پیدا کنیم!
با تشکر از همراهیتون:)

 



تعداد بازدید از این مطلب: 84
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 20 آذر 1399 ساعت : 21:36 | نویسنده : شرلوک
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
درباره ما
I'm bored of being bored because being bored is SO boring since 2011 (عضو باشگاه نویسندگان میهن بلاگ) Bakerstreet.ir
منو اصلی
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 126
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 141
:: باردید دیروز : 2
:: بازدید هفته : 148
:: بازدید ماه : 208
:: بازدید سال : 830
:: بازدید کلی : 830
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شرلوک هلمز ساکن ۲۲۱ بی خیابان بیکر و آدرس bakerstreet.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.